فرهنگ امروز/ سيد جواد ميري٭
پيش از پرداختن به اينكه چه عواملي سبب طرح بحث وحدت حوزه و دانشگاه در ساحت سياسي شد، بايد گفت در جهان اسلام به صورت كلي و در جامعه ايران به شكل ويژه، اتفاقاتي رخ داده بود كه اغلب ذيل بحث سنت و تجدد از آن ياد ميشود و معمولا نيز برخي اين مدعا را مطرح ميكردند كه وقتي اميركبير دارالفنون را تاسيس كرد كاش آن را در برابر مراكز سنتي علم و معرفت در ايران قرار نميداد بلكه براي آشتي دادن آنها ميكوشيد. اما واقع امر اين بود كه اصلا بحثي كه در جامعه ايران مطرح شده بود و هنوز هم به گونهاي مطرح است يعني بحث رابطه سنت و مدرنيته كاري نبود كه اميركبير به تنهايي يا كساني كه در دوره قاجار بودند و بعد در دوره پهلوي و تا انقلاب اسلامي و حتي پس از آن تا به امروز، بتوانند به گونهاي مستدل و به صورت منسجم آن را جمع كنند. به نظر ميرسد در اوايل انقلاب بحث رابطه سنت و مدرنيته بيشتر از موضع سياسي مطرح شد كه حال كه ما انقلابي كردهايم كه فحوا و محتواي آن اسلامي و ديني است بايد نهاد دانشگاه كه به زعم بسياري سمبل مدرنيسم بود و نهاد حوزه كه سمبل سنت است را به گونهاي به يكديگر نزديك كنيم. قبل از انقلاب نيز برخي اقدامات انجام گرفته بود به طور مثال برخي از روحانيون و علما دروس مدرن را گذرانده و در دانشگاهها اشتغال پيدا كردند. به طور مثال مرحوم عصار، شهيد مطهري و شهيد مفتح از جمله آنها بودند.
بعد از انقلاب نيز اين ايده كه بايد حوزه و دانشگاه به يكديگر نزديك شوند، مطرح شد اما واقعيت اين است اتفاقي كه افتاد و ما اكنون شاهد آن هستيم اين بود كه به جاي اينكه حوزه و دانشگاه يا سنت و مدرنيته از لحاظ معرفتي به گونهاي در برابر يكديگر بازتعريف شوند، مساله اصلي كه در پس گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه از منظر سياسي مطرح شد و قرار بود تغيير و تحولات بنيادين در جامعه ايران ايجاد كند و به معنايي نيز كشمكش بين سنت و مدرنيته را حل كند به اينكه روحانيون مدارك دانشگاهي بگيرند و در دانشگاه بهطور مثال معارف يا اقتصاد و ديگر دروس را تدريس كنند، تقليل پيدا كرد. البته عكس آن نيز به شكل محدودتري اتفاق افتاد و نيروهاي دانشگاهي در پژوهشگاههايي كه در قم و زيرنظر حوزويان هستند تدريس ميكنند اما آن مساله اصلي يعني رابطه سنت و مدرنيته به گونهاي مغفول ماند.
در حال حاضر بحثهايي در جامعه به ويژه در حوزه روشنفكري و در عرصه علوم انساني وجود دارد كه به گونهاي با گفتمان يا پارادايم وحدت حوزه و دانشگاه ارتباط پيدا ميكند. به طور مثال تحول در علوم انساني يا مهندسي كردن علوم انساني غربي و بسياري از اين مسائل ريشه در همان تفكري دارد كه بنا بود وحدتي را ايجاد كند. به نظر ميرسد بايد در ذهن و زبان پيشروان اين وحدت كنكاش كرد كه وحدت در نگاه آنان چه معنايي داشته است. آيا وحدت دو نهاد بوده يا اينكه وحدت معرفتي مساله بوده است چرا كه اين دقت در آنها وجود داشته كه حوزه متولي يا حاملان سنت اصيل است و دانشگاه به عنوان يك نهاد وارداتي به گونهاي در هندسه معرفتي جامعه اختلالاتي ايجاد كرده است و سبب شده به جاي اينكه يك سوژه مسلمان يا يك سوژه مطابق با سنتها و فهمي كه در حوزه سنت ما وجود داشت تربيت شود، اين سوژه در حال فاصله گرفتن از اين سنتهاي اصيل است. بنابراين براي اينكه بتوانيم اين تغيير و تحولات سكولاريستي را متوقف كنيم بايد سعي كنيم از ارزشهاي اصيل خود كمك بگيريم و براي اين كار ما نيازمند وحدت اين دو نهاد هستيم.
اما واقع امر اين است كه پس از گذشت تقريبا چهار دهه از طرح اين گفتمان، اتفاقي كه افتاده –البته نميتوان پويايي رخ داده در دانشگاهها و حوزه در رابطه با اين مساله را ناديده گرفت- اين است كه مساله اصلي و محوري كه در دل اين گفتمان وجود داشت هنوز محقق نشده است و آن اين است كه چگونه بايد نسبت انسان ايراني با سنت و تحولاتي را كه در دوران معاصر اتفاق افتاده معين كرد. آيا بايد تلاش كنيم سوژه ايراني را مطابق سنت همانگونه كه در گذشته فهم ميشده تفسير كنيم و بكوشيم جامعه را در همان شرايط نگه داريم و فراسوي اين فهم را انحراف بپنداريم يا اينكه بايد اين سوژه ايراني را به گونهاي تاويل كنيم كه در ساختارها و چارچوبهاي سوژه غربي يا تجربه مدرنيته اروپامدارانه تعريف شود؟ به نظر ميرسد كساني كه امروز در صحنه سياسي، اجتماعي و روشنفكري ايران بلندگوهايي در دست دارند يا به سمت اين ميروند كه سوژه ايراني را سنتي تعريف كنند يا به اين سو ميروند كه سوژه ايراني را مدرن و بر مبناي تجربه اروپامدارانه تاويل كنند.
در حالي كه راهكاري را كه گفتمان وحدت و دانشگاه در سالهاي آغازين انقلاب مطرح كرد اما از موضع سياسي، قرار بر اين داشت كه نسبت انسان ايراني را هم با سنت و هم با جهان متجدد از موضع و مقام سوژه ايراني بازتعريف كند. اين هدف و پروژهاي بود كه روشنفكران ديني آن را دنبال ميكردند. اما امروز به حاشيه رانده شدن روشنفكران ديني سبب شده نقطه اصلي گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه يا بحث اصليتر از آن، مساله تجدد و سنت در ايران هم مغفول واقع شود و هم به صورت بنيادين به آن پرداخته نشود.
به نظر ميرسد بايد هم در حوزه و هم در دانشگاه به اين پرداخته شود كه بيلان كار گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه به صورت عملي چه بوده است زيرا براي اين كار در شوراي عالي انقلاب فرهنگي و حتي در وزارت علوم سرمايهگذاري شده و حتي نهاد حوزه و دانشگاه به عنوان يك نهاد علمي تاسيس شده است. بايد ارزيابي كرد كه از نظر عملي دستاوردهاي اينها چه بوده، چه اتفاقاتي رخ داده، چه انحرافاتي پيش آمده، كجاها پيشرو بودهاند، كجاها خطا كرده و كجا موفق بودهاند و از همه مهمتر اين گفتمان نه تنها در سطح ملي بلكه در سطح منطقهاي و در سطح جهان اسلام چه دستاوردي داشته است. چرا كه يكي از معضلات بسيار مهمي كه در سطح منطقه وجود دارد اين تفسير سلفي و تفسير متحجرانه از دين و بنيانهاي ديني است. دانشگاهيان و كساني كه در حوزه هستند بايد به عنوان نيروهاي پيشرو توانسته باشند كار خود را ارايه كنند كه ما در اين چهار دهه توانستهايم چنين تفسيرهايي را در منطقه بيان كنيم و ادبياتي توليد كرده و شبكههايي ايجاد كنيم كه مردم و جوانان و نيروهاي فكري جوامع مسلمان را به گونهاي درباره مساله سنت و مدرنيته به يك اقناع برسانيم اما واقع امر نشان ميدهد در اين قسمت ما چندان موفق عمل نكردهايم. يعني نتوانستهايم بعد از چهار دهه گفتمان خود و نگاه ايرانيمان را به گونهاي موفق در سطح منطقه معرفي كنيم تا بتوانند برنامههاي عملياتي براي نيروهاي پيشرو در كشورهاي مختلف از جمله كشور خودمان باشد.
اگر بخواهيم به صورت كمي به دستاوردهاي اين گفتمان اشاره كنيم حداقل اين است كه يكسري ادبيات و نشريات، سمينارها و كنفرانسهايي را توليد و حتي دانشجوياني را تربيت كردهاند كه هم به گونهاي به دروس حوزوي و هم بر دروس مدرن دانشگاهي تسلط دارند اما واقع امر اين است كه آن سنتز جامع و منسجم كه از درون آن ديدگاه و چشماندازي متولد شود كه موقع و موضع سوژه ايراني را در ساحتهاي مختلف بتواند بازتعريف كند كه بهطور مثال نگاه سوژه ايراني به فرهنگ چيست، به اقتصاد، سياست و قدرت چيست -و اتفاقا نهتنها در مقام نظر- و رابطه اينها با نظام و سيستم جهاني كه ما جزيي از آن هستيم چيست و نسبت ما با سنت و مواريث خودمان چيست؛ اين سنتز كه بتواند اين مساله را در سطح كلان نهادينه كند وجود ندارد. به صورت جزيي يا صوري به مسائلي پرداخته شده است اما از نظر كيفي و عمقي تقريبا ميتوان گفت دستاوردهاي ما ناچيز بوده است.
در مجموع ميتوان گفت مادامي كه نيروهاي سياسي متولي گفتمانهاي فكري و روشنفكري باشند، نتيجه و بازخورد آنها خيلي قوي نخواهد شد و مادامي كه كساني كه در دانشگاهها و حوزهها به عنوان نيروهاي مولد فكري يا روشنفكر در حال فعاليت هستند نيز نسبت به اين مسائل دغدغه نشان ندهند ما نخواهيم توانست اين گفتمان را در سطح كلان دنبال كنيم. بهطور مثال از قِبل وحدت حوزه و دانشگاه، مفهوم تمدن اسلامي متولد شد اما اگر به پروژههايي كه بين روشنفكران يا دانشگاهيان ما وجود دارد نگاه كنيد ميبينيد كه هيچ يك به اين مساله نميپردازند و تا وقتي كه از نظر فكري به اين مساله پرداخته نشود تنها در سطح شعارهاي سياسي ميماند.
به طور مثال در روز وحدت حوزه و دانشگاه، اشارهاي به شهيد مفتح ميشود و بعد به صورت كاملا تشريفاتي از كنار آن عبور ميكنيم. آيا واقعا پروژهاي كه شهيد مفتح، دكتر شريعتي و شهيد مطهري به دنبال آن بودند توانسته تبديل به چهار واحد يا يك رشته درسي يا يك برنامه تحقيقاتي و پژوهشي شود كه بتواند حداقل قسمتي از رويكردهاي ما را در دانشگاهها تغيير دهد؟ من اين را نميبينم و علت اين، آن است كه سايه سياست بسيار سنگين روي دانشگاهها قرار گرفته و تا وقتي اين سايه روي دانشگاه و روي گفتمانهاي روشنفكري ما قرار دارد بعيد است اين پروژهها بتواند محصول موفقي داشته باشد.
٭عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
روزنامه اعتماد
نظر شما